روستای زیبای بجنو ماروسک نیشابور سرولایت
|
||
موقعیت و وسعت جغرافیایی منطقه:
منطقه حیدری نیشابور یکی از مناطق شکار ممنوع استان خراسان رضوی با وسعتی حدود 46350 هزار هکتار ( وسعت قبلی منطقه 20000 هکتار بوده که با الحاق منطقه گورخر به آن وسعتش افزایش یافت و به وسعت کنونی رسیده ) در هفتاد کیلومتری شهرستان نیشابور و در عرض جغرافیایی 32/36 تا 49/36 و طول جغرافیایی 30/58 تا 46/58 واقع گردیده است. روستا های مجاور منطقه عبارتند از : بقیع ، بجنو ، برمهان ، خربره ، کلیدر ، برکشاهی و کلاته.
منطقه با سیمای کوهستانی و صخره ای دارای تپه ماهور های فراوان و دره های نسبتا عمیق و یک اکوسیستم فعال با ذخیره گاه های طبیعی که دارای تنوع فون و فلور قابل ملاحظه ای می باشد. این منطقه از سال 1373 به عنوان منطقه شکار ممنوع اعلام گردید.
پرندگان به برخورداری از قدرت پرواز صاحب بزرگترین زیستگاه هستند منطقه حیدری نیز با داشتن شرایط کوهستانی و همچنین منابع آبی غنی پناهگاه خوبی برای انواع پرندگان است. در حال حاضر به معرفی تعدادی از آنها که در این منطقه می باشند می پردازیم :
عقاب طلایی Goldeneagle
مشخصات : طول بدن پرنده 75 تا 88 سانتیمتر ، دم نسبتا بلند و مستطیل شکل و پس سر به رنگ مسی طلایی است.پرنده نابالغ به رنگ قهوه ای تیره و پرهای پس سر به رنگ زرد مسی با قاعده سفید بی رنگ است شاهپرهای اولیه و ثانویه و دم سفید چرکی است که نوار تیره و پهنی در انتها دارد و با افزایش سن ، از سفیدی آن کاسته می شود.
صدا : صدای این پرنده به صورت ارس کردن بلند و شبیه ( کلیاک – کلیاک – کلیاک ) شنیده می شود.
زیستگاه : این پرنده در کوهستان های کم گیاه و خشک ، جنگلهای کوهستانی و صخره های ساحلی به سر برده و روی درختان بلند یا لبه پرتگاه می سازد.
کبک Chukar
مشخصات : این پرنده 33 سانتی متر طول ، جثه ای جمع جور و اندازه ای متوسط دارد. پرو بال در روتنه خاکستری نخودی و در پهلو ها نوارهای بلوطی خرمایی سیاه سفید ، و صورت سفید است که نوار پهن سیاه ابرویی گوشواره مانندی در آن دیده می شود که تا بالای سینه امتداد پیدا کرده ، زیر تنه زرد بلوطی و روتنه خاکستری مایل به صورتی است و حاشیه های دم خاکستری رنگ که در هنگام پرواز و گسترده بودن به رنگ بلوطی دیده می شود.
صدا : صدای پرنده بلند و سریع ، شبیه ( کا _ کا _ کاکا _ کاکا ) شنیده می شود.
زیستگاه : در دامنه های کوهستان و مناطق شیبدار صخره ای و سنگلاخی به سر می برد.
سنگ چشم دم سرخ Lsabelline shrike
مشخصات : طول بدن 18 سانتیمتر است سر و روتنه خاکی شنی و خط ابرو به سمت عقب امتداد دارد. شهپرهای دم قرمز ، چانه و گلو سفید نخودی ، زیر تنه نخودی صورتی و قاعده شاهپرهای بال سفید شفاف است ، پرهای پرواز تیره ، پرهای پوششی زیر دم و دمگاه قرمز است که به همین واسطه پرنده ماده از پرنده جوان یکساله تمیز داده می شود کنتاره های سینه به صورت هلالی شکل صورتی قرمز است منقار نسبتا کوچک و سیاه و انتهای آن اندکی قلاب مانند است.
صدا : صدای این پرنده ارام و آهنگین و کوتاه ، شبیه ( شاک) و هنگام ترس به صورت یکسری کلمات خشن ، شبیه ( کک _ کک _ کک ) شنیده می شود.
زیستگاه : در استپهای خشک با بوته ها و درختان پراکنده آکاسیا ، مناطق نیمه بیابانی و کوههای فرسایش یافته به سر برده و زمستانها ، به صورت مهاجر عبوری در کشتزارها دیده می شود.
سینه سرخ Robin
مشخصات : این پرنده 14 سانتیمتر طول دارد و به واسطه صورت و سینه قرمز حنایی اش قابل شناسایی است جثه تپل ، چشمها سیاه و بزرگ و بالها کوتاه است ، زیر تنه سفید مایل به خاکستری و منقار و پاها تیره است. در پرنده جوان قرمزی ی سینه به قهوه ای تیره نزدیکتر و پرواز لکه های قهوه ای و نخودی است. اعلب در حال جست زدن در نزدیکی زمین و جایی که سایه است دیده می شود ف راست می نشیند و تا اندازه ای اهلی است.
صدا : صدای ساده و آهنگین با ملودیهای زیبا شبیه ( تیک) یا ( تی ک _ایک ) و نیز ( ته سی پ ) شنیده می شود.
زیستگاه : این پرنده در باغهای سایه دار ، پرچین ها و جنگلهای با پوشش زیر اشکوب به سر می برد و در سوراخها ، شکاف درختان و انتهای پرچین ها آشیانه می سازد.
بجنودهي از دهستان ماروسک سر ولايت نيشابور. سکنه آن 463 تن ، محصول آن غلات ، شغل اهالي زراعت است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 9).
بایواستراتیگرافی سنگهای ژوراسیک پسین در دهنه حیدری – بجنو (شمال غرب نیشابور ) بر مبنای فونای آمونیتی
ديرينهسالي كه پس از چندين دهه تلاش و زندگي، هيچكس هويت او را به رسميت نميشناسد اينك كه غبار پيري ميهمان موي و روي وي شده، زبان به گلايه از روزگار ميگشايد.
وي كه در حال حاضر ساكن روستاي خانلق شهر نيشابور است زادگاه خود را روستاي بجنو ذكر ميكند و ميگويد: گماننميكنم كسي مرا در آن روستا به ياد بياورد، زيرا پس از اينكه پدرم بهفاصله يكماه پس از تولد من فوت ميكند، مادرم كه كسي را در آن روستا نداشته، براي تأمين معيشت مرا به پشتش ميبسته و در دور و نزديك بهجمعآوري و فروش هيزم ميپرداخته و لذا از آنجا كه در شرايط ثابت و ساكني به سر نميبرده است، كسي او را به ياد نميآورد.
او اضافه ميكند: اساس بيهويتي امروز مرا نيز همان خانه به دوشي آنروزها تشكيل ميدهد و اينكه در به دري و داشتن دغدغه معاش، هرگز به مادرم و بعد از او نيز به خودم كه وارث فقر و سرگرداني بجا مانده از او بودم،اجازه نداد كه به فكر گرفتن سجل يا به قول امروزيها شناسنامه برايخود باشم همان چيزي كه طي سالهاي بعد تا امروز، همواره مايه زحمت و بيچارگيام بوده است.
وي در پاسخ خبرنگار ما كه از او در باره چگونگي نامگذارياش ميپرسد ميگويد: از وقتي كه به ياد ميآورم، مرا خيرالنساء و از زماني هم قدري پابه سن گذاشتهام، خاله خيرالنساء صدا ميزدهاند، اما نه خودم و نهديگران، نميدانيم كه چه كسي اين اسم را بر من نهاده است، زيرا مدركيبراي آن وجود ندارد و در جايي نيز به ثبت نرسيده است.
خاله خيرالنساء كه به دليل نداشتن شناسنامه، از سن و سال واقعي خودنيز بيخبر است ادامه ميدهد: هر كسي يك چيزي ميگويد، 60سال، بالاتر يا پايينتر خود من هم كه اصلاً به ياد نميآورم چند بهار را پشت سر گذاشتهام،اگرچه براي آدمهايي مثل من كه همواره اسير پنجههاي سرد فقر و زحمتهستند، بهار هم رنگي غير از زمستان نداشته است.
خيرالنساء از يادآوري سالهاي دور زندگي آهي ميكشد و ميگويد: يك روز، زماني كه در باغ يكي ازاهالي روستا مشغول درو كردن علف بودم، وقتي محمد تقي مرا از مادرمخواستگاري كرد، خيال كردم كه بخت بستهام باز شده است.
وي ميافزايد: پس از موافقت مادرم، محمدتقي گفت كه چون دخترتشناسنامه ندارد، ناچارم او را صيغه خود كنم. مادرم هم كه ميديد چارهايندارد، موافقت كرد. مدتي بعد از اينكه صيغه او شدم، فهميدم كه من زن سوماو هستم، اما چارهاي نبود.
خاله خيرالنساء ادامه ميدهد: در زندگي مشترك هم هيچگاه روي آسايشنديدم. هر روز با محمدتقي به روستايي براي كار ميرفتيم و به خوشهچينيدر مزارع ميپرداختيم. خدا در همان سالها و در شرايطي كه دستمزد ما كفافزندگي دو نفرمان را هم نميداد،پسري هم به من داد كه اسمش را حسن گذاشتيم. هنوز چندروز از زايمانم نگذشته بود كه ناچار شدم، جل و پلاس استراحت پس از زايمان را جمع كنم و با بچه تازه به دنيا آمده خود راهي كار در مزارع گندم شوم. طفلكام را نيز ناچار بودم با خود ببرم، اما از آنجا كه پوست نازك اوطاقت آفتاب نداشت، با دو قطعه چوب، سايباني برايش درست كرده و او را زير آن ميگذاشتم و خودم در مزرعه مشغول به كار ميشدم. اين در حالي بود كه به علت ضعف شديد ناشي از كار طاقتفرسا در آفتاب و عدم امكانتقويت جسماني، شيري نداشتم كه به او بدهم، لذا به او چاي ميدادم و همين باعث شد كه او بر اثر سوء تغذيه، به يكماهگي نرسيده، بميرد!
خيرالنساء پس از مرگ فرزندش همراه با شوهرش محمدتقي به خانلقميآيند و در عمارت ارباب اين روستا -اجلالخان گنجي- به عنوانسرايدار، باغبان و كارگر گاوداري، به خدمت گمارده ميشود و محمدتقي خود به دنبال يافتن كار و كارگري در ساير نقاط او را ترك ميكند.
خيرالنساء دو سال را در شرايط سخت تنهايي و كار طاقتفرسا در اين عمارت بزرگ و متعلقات آن سپري ميكند.
پس از دوسال و زماني كه محمدتقي باز ميگردد، خبر مرگ مادر و آخرينوابسته خيرالنساء را نيز براي او ميآورد، تا اين زن رنجور، اندوه بيپناهي مطلق را نيز با همه ابعاد سهمگينش بر شانههاي فرتوت خويش احساسكند.
مدتي بعد خيرالنساء مجدداً باردار ميشود و دومين فرزند او به نام حسين در يك روز يخبندان زمستاني و در شرايطي به ميهماني مادر ميآيد كه او جزآتش دل خود و لحافپارهاي كوچك، هيچ وسيله گرماسازي در خانه ندارد.
سرنوشت اين بار قصه متفاوت و شگفتانگيزي را براي طاقتآزمايي اين مادر صبور رقم زده است; نخستين فرزند او قرباني گرمازدگي در مزارعگندم شده است و اينك، دومين جگرگوشه او بايد قرباني سرمازدگي ناشي از فقر ميشود.
در سالهاي بعد و در شرايطي كه دست تقدير، خيرالنساء را به باغستان-سعيدخان- يكي ديگر از ملاكين خانلق كشانده كرده است، محمدتقي بارديگر روي سر و سرنوشت خيرالنساء خيمه ميزند، اما نه براي خرجي دادن،بلكه گرفتن همان عايدي مختصري كه خيرالنساء از درو كردن علفهاي باغاربابي دريافت ميكند.
محمدتقي البته فقط پول او را نميگيرد، بلكه با ششفرزند تازهاي كه در دامان او مينشاند، مشقات تازه و مضاعفي را نيز بر او تحميل ميكند; فرزنداني كه چهار تاي آنها حتي به يك ماهگي هم نميرسند و يكي پس از ديگري ميميرند. كودكاني كه خيرالنساء حتي ناميكي از آنها را نميداند!
از دختر و پسري كه براي خيرالنساء باقي ميمانند، يكي معصومهناميده ميشود و ديگري به ياد دومين غنچه پرپر وي حسين.
محمدتقي اما همچنان ناپدرانه و بيمروت، درآمد كارگري خيرالنساء راميستاند و خرج خود و زندگي ديگرش ميكند، تا آنجا كه خيرالنساء حاضر ميشود براي زنده ماندن آن دو، معصومه را به گدايي نان خالي از اهاليروستا وا دارد، تا سر بي شام بر زمين نگذارند.
سالهاي تلخ ديگر، كماكان به كارگري و رختشويي ميگذرد و انقلابميشود. خيرالنساء اما همچنان بدون شناسنامه و بيهويت، با دو فرزند باقيميماند. مادر، با هر محنتي كه هست، بچهها را بزرگ ميكند. معصومه ديگر حالا براي خود خانمي شده است.
يك روز مردي سمناني كه قبلاً ازدواج كرده و از همسر فوتشده خود دو بچه نيز دارد، خواستگار معصومه ميشود. او كارگر يك كارخانه است و خيرالنساء ميانديشد: لااقل معصومهام خانم خانه ميشود و از كار در ملك و مزرعه مردم نجات مييابد و عروس را با دعاي خير بدرقه ميكند.
معصومه سالي يك بار به مادر سر ميزد. در سال آخر خيرالنساء او را تكيده و لاغر ميبيند. علتش را ميپرسد، دختر ميگويد كه مبتلا به بيماريسل و به قول خيرالنساء بيماري "سيل"شده است و مادر نميداند كه بيماري سل يعني چه؟!... او معني اين بيماري را چندماه بعد و هنگامي كهجنازه معصومه را به نيشابور ميآورند، در مييابد!
اكنون چهار سال از فوت معصومه ميگذرد و خيرالنساء همچنان تنهاست،زيرا حسين از پيش او رفته است و مادرش را با همه رنجها و دغدغههايش ازخود بيخبر گذاشته است.
خيرالنساء بسيار تلاش كرده است تا در اين سالهاي سخت ناتواني،تنهايي و بيكسي، با انتقال و درك شرايط دشوار خويش به مسؤولان، خود رابه نوعي از رحمات نظام اسلامي برخوردار كند، اما راه به جايي نبرده است.
او ميگويد: به هر جايي مراجعه كردم، اول از من شناسنامهخواستند و زماني كه ميگويم كسي براي من شناسنامه نگرفته است،ميگويند كه خويشاوند و آشنايي بياور تا اظهاراتت را تأييد كند، در حالي كهمن هيچكس را ندارم، حتي يك روز كه به زادگاهم روستاي بجنو رفتم،هيچكس من را نميشناخت. حق هم دارند، در شرايطي كه خود من اينروزها خود و گذشتهام را به دشواري بجا ميآورم، چه توقعي از ديگران كه بعداز اين همه سال، من و خانواده بينوايم را به ياد داشته باشند؟
خيرالنساء كه يكبار توسط يكي از ريشسپيدان خانلق به كميته امدادامام خمينيمعرفي شده، در خصوص مساعدتهاي انجام شده توسط اين نهاد نيز ميگويد: همه كمكي كه توسط كميته طي اين مدت به منشده است عبارت بوده از يك كله قند، 3 كيلو برنج، يك عدد پنير و ديگرهيچ.
او كه هنوز از طريق درو كردن علف، امورات خود را ميگذراند اضافه ميكند: به شوراي روستا هم مراجعه كردهام، اما آنها نيز ميگويند همهمشكل تو نداشتن شناسنامه است، بنابراين صبر كن تا يكي از پيرزنهايروستا بميرد، تا ما شناسنامه او را براي تو بگيريم، بلكه بعدا بتوانيم كاريبرايت انجام بدهيم.
مسئولان محلي و اهالي خانلق كه از ديرباز با زحمتكشي، پاكدامني و خصايص انساني خيرالنساء آشنايند، بسيار مايلند بتوانند كاري براي او انجام دهند، اما ضوابط قانوني دست و پاي آنان را بستهاست.
در اين رابطه دهيار خانلق ميگويد: ما چندين بار براي پيگيري امور او به اداره ثبت احوال رفتهايم، ولي فايدهاي نداشته است و آنها ميگويند كه اگر آشنايي نداشته باشد، هيچ كاري براي صدور شناسنامه، از ايشانساخته نيست.
اعضاي شوراي روستا نيز اظهار ميدارند: طي نامهاي به نمايندگانمجلس، مشكلات وي را به آنان منعكس كرده و خواستار اقدامي در اينجهت شدهاند، اما تا كنون پاسخ مشخصي از سوي آنان نيامده است.
كميته امداد هم مدعي است كه به دليل بيهويتي وي نميتوانند هيچكاري براي تحت پوشش قرار دادن خيرالنساء انجام دهد.
يكي از اهالي روستا به خبر نگار ما ميگويد: يادم هست روزي كه مأموران سرشماري به روستا آمدند خاله خير النسا در منزل ما بود مأموران بعداز اينكه مدارك ما را گرفتند به خاله خير النسا گفتند شناسنامه را بياور تا اسم شما را بنويسيم خاله در جواب گفت: ندارم و مأمور سر شماري اسم او را ننوشت و حالا جزو آمار كشور هم نيست.
غلامرضا قندهاري يكي ديگر از اهالي به خبر نگار ما مي گويد: اين زن را از دوران طفولبت به خاله خيرالنسا مي شناسم و هو در همه مراسمات غم وشادي ما شريك زندگي ما بوده است ولي اين زن صبور هيچ سر پناهي نداشته است و همين مردم خونگرم خانلق هستند كه به او كمك مي كردهاند من از مسئولان در خواست مي كنم اگر امكان دارد به اين زن بيسرپناه كمك كرده است.
خيرالنساء در حال حاضر، در يك اتاق بسيار كوچك زندگي ميكند كه آن نيز عاريهاي است و متعلق به خودش نيست.
ظاهراً همه جرم خيرالنساء، جداي از اهمال اولياي وي در 60 سال پيش در همين معضل خلاصه ميشود كه اين زن بيپناه فاميل و آشنايي نداشته و سعي و تلاشي هم براي تهيه و جور كردن اين متاع گرانبها ننمودهاست!
آيا بهراستي پذيرفتني است كه زني بيكس، به دليلي از اين دست كه خود هيچ نقشي در وقوع آنها نداشته است،براي تمام عمر محكوم به فقر و بدبختي شود؟
آيا باور كردني است كه در قانون عريض و طويل كشور، هيچ قانون، ماده و تبصرهاي براي اينگونه معضلاتناخواسته پيشبيني نشده باشد؟
سه تن از معلولان نيشابوري روز سه شنبه با برگزاري آييني به عنوان معلولان نمونه شهرستان معرفي شدند.
"حسينعلي عمارلو", "سيده مرضيه بيگم حسيني "و "رضا خشو" در اين آيين
عنوان معلول نمونه را به خود اختصاص دادند.
رييس اداره بهزيستي نيشابور در اين زمينه به خبرنگار ايرنا گفت :عمارلو
كه از ناحيه دو پام علول جمسي و حركتي است د رسال هاي 81 و82, آبخيزدار
نمونه شهرستان معرفي شده بود.
"مهدي نخعي "افزود: اين معلول درروستاي "بجنو"دهستان "ماروسك "بخش
"تحت جلگه "درزميني به مساحت 11 هكتاراقدام به آبخيزداري وكاشت 300
اصله نهال گردووبادام كرده بود.
وي گفت :خانم حسيني نيزكه به خاطرمعلوليت دو پا با ويلچر تردد مي كند,داراي مدرك كارشناسي ادبيات عرب است و سروده هايش راباع نوان "سرود خدا" منتشر كرده است .
وي افزود:اين معلول همچنين كتاب "عشق حرام "راكه مشتمل برداستان
هاي كوتاه است ,ترجمه وروانه بازار نشر كرده است .
وي گفت :رضاخشونيزمعلول جسمي حركتي است كه به عنوان بازيگرنمونه
تاترمعلولان استان انتخاب شده است
عمارلو
جغرافیای سیاسی:
از جمله بخش های شهرستان رودبار استان گیلان می باشد با دو دهستان جیرنده و کلیشم.
جغرافیای طبیعی:
منطقه ای کوهستانی با آب و هوای معتدل کوهستانی است. در ارتفاعی حدود 1800 متری از سطح آب های آزاد واقع است.
جغرافیای انسانی:
همواره مسکونی بوده است. امروزه در این منطقه اقوام تات و کرد کورمانج در کنار یکدیگر زندگی می کنند. اقوام تات ساکنان نخستین و کرد ها مهاجر اند.
جغرافیای زبانی:
مردم بومی منطقه به گویش تاتی سخن می گفته اند و مهاجران کرد به گویش کرمانجی. مرکز تات نشینان جیریندیه (جيرنده) بوده است و می باشد.
جغرافیای مذهبی:
پیش از ورود اسلام به ایران و حتی مدت ها پس از ورود آن کیش مهرپرستی داشته اند که آثاری همچون جام زرین عمارلو و بناهایی با نام کوله سر گواه این موضوع است. سپس مذهب زیدیه در این منطقه گسترش یافت و زمانی نیز قلعه های آن از جمله پایگاه های اسماعیلیه بوده است. اما امروزه اکثر آنها جعفری مذهبند.
جغرافیای تاریخی:
وسیع ترین گستره عمارلو در زمان افشاریه بوده است که تا کرانه های دريای قزوين کشیده شده بود و منطقه تنکابن و طارم را نیز در بر می گرفت.
نام عمارلو:
نام عمارلو برگرفته از نام یکی از اقوام کرد است که حدود 300 سال پیش توسط نادرشاه افشار به منطقه خورگام برای دفاع از ایران در برابر قوای روس کوچانده شدند. ایشان نیز با ورود به منطقه نام آن را به عمارلو تغییر دادند که کم و بیش همین شهرستان رودبار کنونی است. این منطقه پیش تر گستره وسیع تری داشت به طوری که حتی در زمان ابراهیم خان عمارلو تنکابن را نیز شامل می شد. (داستان این لشکرکشی نیز در همین متن آمده است.) پس از انقلاب دهستان خورگام با نام بخش خورگام و با مرکزیت دِه بره سر از عمارلو منفک شد. برخی نیز این نام را برگرفته از نام قوم آمارد حدس می زنند که زمانی از سفیدرود تا رود آمل ساکن بوده اند و پایه گزار تمدن کهن مارلیک بوده اند.
شجره نامه ایلخانان عمارلو:
خان های عمارلو در واقع فرزندان فردی به نام ولی خان شمرده میشوند. این فرد دارای ۶ فرزند به نام های مهراب خان ، نوروز خان ، شریف خان ، آدینه خان ، حیدر خان ( حیدر بیگ ) و قربانعلی خان بودهاست. برخی محمد خان را نیز از جمله فرزندان وی میدانند اما در این باره اختلاف وجود دارد و محمد خان و فرزندانش را صرفا از جمله سپاهیان ولی خان میدانند.
خان های کنونی عمارلو از دو خانواده بزرگ زند و مهرابی میباشند. ایشان از نوادگان غلامعلی خان بزرگ میباشند. غلامعلی خان نیز فرزند مهراب خان بزرگ و نواده ولی خان بزرگ است. همسر غلامعلی خان آقازاده خانم زند نواده کریمخان زند وکیل الرعایا بودهاست. هنوز هم سالخوردگان منطقه داستان هایی از بزرگ منشی ها و نیکویی های این بانوی بزرگوار به خاطر دارند و از او به نیکی یاد میکنند. حاصل این ازدواج ۵ فرزند به نام های غلامرضا خان ، تقی خان ، اسدالله خان ، همایون خانم و خانم بودهاند. گروهی از فرزندان ایشان به احترام مادر نام خانوادگی زند را برای خود برگزیدند و گروهی نام خانوادگی مهرابی را به احترام پدر برگزیدند.
ییلاق های عمارلو:
ییلاق های عمارلو با ارتفاعی بیش از 2200 متر از سطح آب های آزاد دارای آب و هوای کوهستانی می باشند. نکته قابل توجه درباره آب و هوای منطقه عمارلو به ويژه ییلاق های آن سبز و خرم ولی شرجی نبودن منطقه است که این منطقه و ییلاق هایش را در استان گیلان متمایز می کند.
1-داماش 2-دوسلان 3-گلچالکی 4-سنگدیل 5-لابارب
زن گمان نکنداین مقام زن است که بزک کرده بیرون برودباسرلخت ابن مقام زن نیست زن بایدشجاع باشدزن آدم ساز است زن مربی انسان است.
سه عامل خط تحریری ما را خوب می کند٬
۱-رعایت خط زمینه مثال :یعنی تمام حروف الفبا که شامل ۳۲حروف الفبا ست روی خط زمینه هستند بجز حروفهایی که دایره دارند فقط دایره آنها زیر خط زمینه قرار می گیرند ٬فقط دایره (شکم)حروف ها زیر خط زمینه قرار می گیرند . به استثناءدم میم (م)که شکم ندارنداما دم آن زیر خط زمینه قرار می گیرد (ر٬ز٬ژ)زمانیکه به کلمه می چسبد نصف این حروف زیر خط زمینه قرارمی گیرد . مثال :ا٬پ٬در٬ط٬و٬ف٬ک٬ه) حروف دایره (ن٬س٬ص٬ق٬ل٬ح٬ع٬ی٬م) ۲-رعایت کردن فاصله بین کلمه ها یعنی تمام حروف وکلمه ها فاصله بین آن یکنواخت باشد ٬نه زیاد ونه کم (با چشم متناسب باشد . ۳-رعایت کردن اندازه وشکل کلمه ها وحروف ٬یعنی تمام حروف وکلمه ها به همنوع ومثل هم به یک اندازه وبه شکل وفرم نستعلیق باشد |
چون ازکاری ترسیدی خودرا درآن بیافکن زیراسختی حذرکردن بزرگ تراست ازآنچه ازآن ترس داری .نهج البلاغه کلمات قصارح ۱۷۵
لذات دنیوی همه هیچ است نزد من درخاطر ازتغیییرآن هیچ ترس نیست پس تنعم وشب عیش وطرب مرا همچون شب مطالعه وروز درس نیست پس اگر دانش چیزی برتودشوارگرددٍآن دشواری راازنادانی خودبه حساب آورعلی (ع) هروقت احساس می کنم که دردورنج بیماری می خواهد مرا از پای درآورد ٍبه کارپناه می برم (ولتر) اگرمی خواهی آزادزندگی کنی مثل بردگان تلاش کن(علی )(ع) |
الحمدلله الواحد الاحد الفردالصمدالعليم القديم القدير الذي ليس كمثله شي وهوالسميع البصيرو الصلاه علي اشرف العارفين وفخر النبين محمد وعترته الطيبين الطاهرين الذين المعلي من الفضل والعلم واليقين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.
فازوابالقدح. شعري است معروف.
قف دون رايك في الحيوة
-------مجاهداان الحيوةعقيدةوالجهاديعني با يست در نزد عقيده ات در زندگي درحالي كه جهاد كننده باشي
- در زندگي چيزي جز عقيده وجهاد نيست . اين شعررا به امام حسين (ع)نسبت داده اند عقيده بر دو قسم است.1-عقيده ي سالم 2- عقيده ي فاسداستقامت كردن درراه عقيده سالم چنين است قرآن كريم مي فرمايد انّ الذينَ قالوا ربُنا الله ثمَّ استقا مواسوره آيه جان دادن و جـهاد كردن در راه عقيده خيلي با ارزش است ،بشرطي كه عقيده سالم بـاشدهمه ي ائـمه ما جـهاد كـردند لذا مي گوئيم امام حسن چـرا صـلح كرد؟جواب مي دهيم :چون زميـنه ي جنگيدن فراهم نبـودو امام حسـن از آن طريق جهاد كردو در زمان امام حسين زميـنه جنگيدن با دشمنان خدا ودين فراهم آمد. امام حسين جنگيد او از اين طريق جهادكرد، اگر عقيده ي فاسد شد در راه عقيده ي فاسد هر گونه جهادضرر است وارزش ندارد قرآن مي فرمايد الذين آمنوا يُقا تلونَ في سبيلِ الله اين در راه عقيده سالم والذين كفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت سوره آيه يعني آنهائي كه مومن هستند درراه خدا وآنهائي كه كافر هستند در راه طاغوت وشيطان ،جنگ مي كنند. اگر با عقيده سالم عبادت كردي ارزش دارد اگر با عقيده فاسد عبادت خدا كردي ارزش ندارد يك فردي درزمان امامت امام رضا به امام رضا عقيده نداشت ولي خيلي پارسا ونيكو كار بود تا هفت امام ديگر را قبول داشت آن فرد وقتي كه درگذشت آن راداخل قبر گذاشتند. امام رضاعليه السلام حضور داشتند اما خيلي غمگين شدند.مردم پرسيدند چرا غمگين هستيد ؟فرمود: چون الان دو فرشته از او سؤال كردند گفتند من ربك پروردگار تو كيست ؟گفت الله جل جلاله پرسيدند من نبيك پيامبرتو كيست ؟جواب داد محمد رسول الله پرسيدند :من امامك امام تو كيست ؟ جواب داد، علي ولي الله همينطور پرسيدند، تا نوبت به امام رضا رسيد پرسيدند من امامك ؟نتوانست جوابي بدهدچون عقيده به امام رضا نداشت دو گرز آتشين را چنان به فرقش كوبيدند كه قبرش پر از آتش شد .راه عقيده سالم چه است واز كجا بيابيم ؟ما بايد اين كانالها را بگذرانيم تا عقيده سالم داشته باشيم وبدست آوريم .اولين كانال خدا است .دومين كانال پيامبر است كه بوسيله ملك وقت از طرف خدا فرمان را مي آورد به پيامبر ميرساند .سومين كانال فرشته وقت جبرئيل است ، كه فرمان خدا را به پيامبر مـي رساند .چهارمـين كانال امام معصوم اسـت، كه دوازده تا هستند وبعد كانال پنجم مـراجع ديني (ولايت فقيه )ومراجع ديني با شرايط داشتن تقوا بعد با شرايط داشتن علم وحافظ دين باشد مطيع فرمان خدا باشد مخالفٌ لهوي مخالفت با خواسته هاي دل داشته مخالف باشد ودراين صورتها مي توان ازاو تقليد كرد، وازكانالهاي همين مراجع ديني كه آخرين كانال است وبراي چه اينقدر براي ولايت فقيه داد مي زنند همين است ،آن چيزي كه مهم است بايد دقيقاًرضاي او ( خدا) باشد بدست بياورند پس هر چه را كه مي خواهي از خدابخواه واورا عبادت كن زيرا عمل وعبادت كم هم ارزش دارد چرا چون عقيده سالم است كانالهاي عقيده را از عقيده سالم بگيريد .خدا –جبرئيل –پيامبر –امام معصوم –مراجع ديني –ولايت فقيه .
همه چيز را بشناسيم اما خدارانه؟
يكي از سُؤالاتِي كه براي بعضي ها پيش مي آيد كه شنا خت خدا چه خاصيتي دارد؟اگر ما خدا را نشنا سيم چه فا ئده اي در شنا خت خدا است اين مسئله براي اينكه روشن شودتفكرلازم است
. تمام تحقيقات نياز به تحقيق علمي دارد.مانندميكروب هاومطالعه روي ميكروب ها پسنديده است. مي گويند خدا شناسي چه فائده اي دارد براي پروانه كتا بها نوشته اند، براي موريانه تحقيق ومطالعه كرده اند براي عنكبوت مطالعه و تَحقيق انجام داده اند. يكي از دانشمندان عمر خود را روي يكي از حيوانها صرف مي كند و روزنامه ها را پرمي كند ،اما وقتي كه به خدا مي رسد، جهان شرقي و شورويِ مي گو يند كه خدارا نمي شناسند . است اكنون مي خوا هيم بفهميم كه تحقيق درباره پروانه و موش لازم است ،اما تحقيق درباره خدا كه جهان را آفريده لازم نيست؟ عقل به ما مي گويدكه تحقيق درمورد به خدا لازم است ،امور عقلي چيست ؟ امور عقلي اموري است كه مردم در آن اختلاف دارند با وجود مُقَدماتي مُقدماتِ عقلي مي چينَند عقلِ انسان بايد منهاي آلودگي فكري باشد، اگر فكرش آلوده باشد با آلودگي فكري نمي توانيم حقيقت را دريافت كنيم ما مي خواهيم درباره خداتحقيق كنيم بدون وابستگي به پدر ومادراين تحقيق بايد باشد ما واقعاً نبايد بگوئيم كه چون پدر ومادر گفته اند،پس درست است وعمل كنيم. نخير تحقيق كن خداشناسي يكمسله عقلي است اولين مسله عقلي
1- گريز از زيانهاي بزرگ احتمالي لازم است اگريك بچه گفت كه توي لباست عقرب رفت آيا احتياطات لازم را نمي كنيم آيا مانند دفعه هاي پيش براحتي لباسمان را مي پوشيم؟ صدوبيست وچهار هزار پيامبر آمدند ودستورات زندگي را بـه مـا گفـتند كـه اگـر گناه كنيد زنـد گيتان به تباهي مي رود گوش به سخن صدوبيست جهارهزار124000 پيامبرنمي دهيم امّاتا بچه اي گفت كه عقرب توي لباست رفته فوراًاحتياطات لازم را بجاي آوريم. قُل اِنَّما اَعضُكُم بوا حدَةٍ ان تقوموا اللهسوره سبا آيه 45 ای رسول مابگوكه من به يك سخني شما راپند مي دهم وآن سخن اين است ولَئَن سئلتَهُم من خلق السموات والارض ليَقولَنَّ الله واگر بپرسيم از پيامبر كه چه كسي خلق كرده آسمان وزمين راهر آينه مي گويند خدا والَذين كفروااعمالُهُم كسرابٍ بقيعَةٍ يحسَبُهُ الطّمئانُ ماءً حتّي اذا جاءَ هُ لَم يجدهُ شَياًوّوجَدَالله عندهُ فَوقيه حسابه وآنان كه كافرند اعمالشان مثل سرابي مي ماند دربيابان همواره بي آب كه شخصي تشنه آنرا آب پندارد وبجانب آن شتابدچون بدآنجا رسد هيچ آبي نيابد كافر خدا را حاضر وناظر اعمال خويش ببيند كه به حساب كارش تمام وكامل برسدمثل الذي كفروابربهم اعمالهم كرماداشتدت به الريح في يوم عاصف مثل اعمال كساني كه به خداكافراندالريح في يومٍ عاصفٍ بخاكستري مي ماند كه در روز تند باد شديد همه بباد فنا رود ،سوره ابراهيم آيه 17عقل به ما مي گويد نشناختن خدازيان بزرگي است زيرا كه همه اعمال تو تباه است وبي فائده پس گريزش لازم است يك مسله عقلي،چرا خدا را بشناسيم؟ براي گريز ازتباهي
. وهذاما لاسَمَواتِ والارض يعني اي خدااين عذاب آنچنان عذابي است كه آسمان و زمين طاقت ندارد خدا كه اينقدر مهربان است وازاين طرف هم غَضَبَش آنچنان است كه آسمان وزمين طاقت ندارد بگفته سخن يك بچه كم سال كه مي گويد عقرب رفته توي لباست عقل مي گويد احتياط كن بگفته سخن صدوبيست وچهار هزار پيامبر عقل به ما نمي گويد احتياط كن؟ سلطان جشه گفت مثل اينكه درعالم خبر هائي است دستوردادبه مامورينش كه بر ويد واگركسي كه از اهل حجازاست بياوريد رفتندوتحقيق كردند گفتند كه اتفاقاً يك قافله اي آمده است گفت كه بياوريد قافله را آوردند سلطان گفت كه اخير ا شنيده ام كه يك پيامبري از ميان شما بپا خواست كداميك از شما نسبت فاميلي به پيامبر داريد؟ ابو سفيان كه در ميان قافله بود گفت من به پيامبرنسبت دارم چون ابو سفيان جزو قريش بود گفت كه جلوبيا بعد اهل قافله راگفت عقب بنشينيد من سوالي ازايشان مي كنم اگر خلاف واقعه را گفت يكي از شما ها دستا نتان را تكان بدهيد تا من پدرش را در بياورم سلطان گفت اين پيامبر آيا سابقه كار هاي زشت داشته ابو سفيان كه بدجوري گير افتاده بود گفت نه ،آنقدر راستگووامانت داراست كه مابه اسم صدايش نمي كنيم بلكه مي گوئيم محمد امين ….خلاصه ابوسفيان وقتي كه ازنزد پادشاه باقافله بيرون رفتند گفت بد جوري گيرافتاده بودم بادست خود دشمن خود رابالابردم آن جورپيامبري كه امين است بايد شناخت واگرنشناسيم زيان كرده ايم .2-منافع بزرگ احتمالي اين يك مسئله عقلي است بعد ازانقلاب بي انصاف ها ي پولدار ها جنايت كردند اگر نود درصد احتمال مي دهيم اين كاسبي را كه مي كنيم فلان جنس را بخريم از شهري سود مي بريم آيا عقل مي گويد اين كاسبي را بكن؟ پس ما مي بينيم كه اگر منفعت زياد باشد دنبالش مي رويم خدا مي فرمايد بهشت مال تو است اگر خدا را بشناسيم خالدين فيها نعمت ابدي جاويد براي تو است آيا منفعتي ازاين بزرگتر يافت مي شود آيا عقل مي گويد برو دنبالش يا نه. آمريكا آنقدرتفنگدارفرستادبه طبس ازهول هليم توي ديگ افتادوتمام سربازهايش سوخت به خاطر يك احتمال كه منفعتي كنند مگر ضد انقلاب دركشورفرانسه كم خرج سنگين دارد؟ چرا آمريكا وفرانسه متحمل اين همه هزينه سنگين مي شوند؟ براي يك منفعت احتمالي آيا مي داني اين هزينه ضد انقلاب چگونه تامين مي شود؟هزينه ها ازآمريكا وفرانسه است كه احتمال مي دهندشايد كه منفعتي بدست آيد ولي بهشت نعمت ابدي كه خدا آنقدردرقرآن تاكيد كرده است درآن آيه كه مي فرمايد ويعفوا عن كثير وخدا ازخيلي ازكارهايمان عفو مي كند. دليل سوم 3-شكرمنعم( نعمت دهنده)عقل مي گويد شكرمنعم پسنديده است اگر كسي دروقتي كه تشنه هستيم يك ليوان بلوري پرآب سرد بما مي دهد با گرفتن يك ظرف آب عقل مي گويد تشكر كن اگر يك نفر شب وروز بما كمك كند لباسمان را بشويد غذابما بدهد لباس بدهد زحمت مارا به هرطوري متحمل شودآيا عقل نمي گويد تشكر كن ؟ تشكر يك چيزي است كه بين حيوانات هم است آن حيواني كه بقيه را لگد مي زند ولي صاحبش را لگد نمي زند وگاز نمي گيرد چرا؟چون صاحبش به او غذا داده وزحمتش راكشيده است وازدستش به سگ چيزي داده سگ وقتي كه چيزي مي دهي دمش را مي چرخاند چرا؟چون ازدستت چيزي خورده آنهائي كه همين اندازه تشكر نمي كنند از سگ بدتر هستند وقتي درس خواندي براي خودت آقا شدي طوري با پدرومادربرخوردمي كني مثل اينكه طلب داري تشكركن ازپدرومادر،در زندگي تشكر كردن وظيفه است قال الرسول الله من لم يشكرالمخلوق لم يشكر الخالق كسي كه از خلق خدا تشكر نكرد خداراتشكر نكرده است عقوبت خدابراي سه دسته مي باشد .
1 -كساني كه براي زحمت هاي مردم قدرداني نمي كند وناشكري مي كند.
2- كساني كه تشكر نمي كند اززحمت مردم وخدمات مردم اگر تشكر نكردي ازمردم باعث مي شود كه ديگران هم تشكر نكنند اين همه نعمت را خدا بما داده نعمت هاي كه تااز دستمان نرود نمي فهميم كه نعمت است زماني كه نعمت ازدست رفت آن وقت مي فهميم نعمت ازدست چه بوده است زني كنار دريا افتاده بودكه نه دست داشت ،نه چشم ونه پاحضرت موسي گفت اي خدامن دوست دارم كه بنده مخلصت راببينم خطاب رسيد به موسي كه كنار دريا بروحضرت موسي كنار دريا رفت آن زن را ديد كه حيوانات مي آيند وغذابه دهانش مي گذارند ومي گويد الحمدالله شخصي كه دربيمارستان بستري بودظاهراًسالم بنظرمي رسيدپرسيدم چه شده؟ پرستار گفت كه سلول اراده اش سلب شده آن سلول اراده بقدرسر سنجاق قفلي است وقتي سلب مي شود بعداًمي فهميم كه چه نعمت خوبي بوده است قدرنمي دانيم چرا؟ فرض كن يك آدم غريب وارد شهر غريب شديك نفرآشناپيدابشودگرم بگير دچقدرآدم لذت مي برد اگر رفتي توي شهري كه يك بلند گوئي مي گويد كه برو آنطرف روي ميز غذا آماده است آن طرف اتاق خواب است مرتب صداي نامرئي ازبلندگوپخش مي شود وده روز مرتب به شما خدمت مي كند آيا عقل نمي گويد كه ببين صاحب صداي نامرئي كيست ؟وتشكر كنيم ازخداوند متعال چونكه دراين دنيا نان بما داده نمي بينيم چشم بما داده نمي بينيم دست يا پا بما داده نمي بينيم و عقل ما نمي گويد كه دنبالش بگرد ببين چه كسي است چه مشخصاتي دارد؟ نعمت دهنده انواع واقسام نعمت ها را بما داده وما از آنها استفاده مي كنيم عقل بما مي گويد بايد او را بشناسيم تاتشكر كنيم واگر نشناسيم تشكر ممكن نيست .خداوند كمال مطلق است چون كمال مطلق خداست بشناسيم تا بابي نهايت انس گرفته وبسوي كمال حركت كنيم چون كمال امري است كه عقل به اهميت آن حكم مي كند خداوند كمال مطلق است پس چراخدارابشناسيم؟ جواب اين است بخاطر اينكه كمال پيدا كنيم الي ربك منتهي واليك المصيرواليه رجعي يكي ازچيزهايي كه دررشد فكري آورده است .يعني مردم ازهمه جاي دنيا بابازكردن پيچ راديوازحوادث واخبار خبردارمي شوند اين خبرها كه منتشر مي شود به اين سرعت چرا؟چون هرچه آدم وسعت فكري پيدا كند روشنتر مي شود چرا بچه هاي امروزي نيروي رشد فكري بيشترازبچه هاي قبل دارند ؟چون در محيط وسيع تري زندگي مي كنند.
وهرچه آدم درجاي وسيع تري زندگي كند رشد عقلي اش زيادترمي شود وهرچه انسان با دنيا وسيع تري آشناشود بهتراست خدا لطف كرده است به انسان خدا مي گويد اي انسان هرجاهستي بدان كه دنيا يك شيئي محدود ي است بخدابينديش تا فكرت نامحدودشودانديشه ات رادرمسيراوقراربده انس بگيريدبه خداتاكمال مطلق پيداكنيد چراخدارابشناسيم به چه دليل بايدخدارابشناسيم؟ چون اوكمال مطلق است بشناسيم كمال مطلق راتابااوانس بگيريم وهركس هستي درهرجاهستي اين رابدان يكي ازشكل زيبا خوشش مي آيد،يكي ازتجمل زياد،يكي درمقابل علم، يكي به صداخوش ،يكي به ثروت ،هريكي كمالش راصرف آن مي كند توعلم مي خواهي ازبخشنده علم ، علم رابگير وآن بخشنده علم خدااست مي شود يك دانشمند رادوست بداريم ولي خداكه دهنده علم است ومنبع علم است دوست نداشته باشيم؟ آنچه راكه دوست داري خالقش خدااست چرامنبع اش رادوست نداشته باشي پس اگرانسان يك چيزي رادردنيا كه بهش دل بسته هرچه هست چراانسان بامنبع اش دررابطه نباشد آدم مي رودسراغ كل اش علم بي نهايت ؛قدرت بي نهايت ؛جمال بي نهايت ؛چرابااوپيوندنبنديم وقتي انسان بااوپيوندببندد روزبروزبركمال اش افزوده مي شود، چون انسان باذات مقدس خداكه نامحدود است سطح فكراش هم نامحدودمي شود وقتي كه انسان باخدادررابطه باشدانسان دردنيابه چيزهائي دل مي بنددوخوبي هارابراي خودانتخاب مي كندوباآنهاانس مي گيرد دهنده همه خوبي هابخشنده همه خوبي هاخدااست اوكمال مطلق است
(يعني هيچ گونه نقصي دراوراه ندارد)وقتي كه انسان به چيزهاي خوب دل مي بنددوباآنهاانس مي گيرد چرابامنبع اصلي فيض انس نگيرد واورانشناسد؟ مابراي رسيدن به كمال بايدخداراكه كمال مطلق است بشناسيم تاكمال پيداكنيم .فرق فطرت وعقل چيست ؟
فرق بين نداي فطرت ونداي عقل چه چيزاست ؟نداي فطرت نيازبه مقدمه ندارد ولي نداي عقل نيازبه مقدمه داردفطرت درهرزمان درهرمكان درهراجتماع درهرسنتي وجودداردوهست
اين فطري است اما نداي عقل هميشه نيست فرق اين دو راخوب دقت كنيد درفطرت بايدبدانيدآنچه كه مربوط به فطرت مي شود فطرت بروزن است خلقت آدمي باسرشت آدمي درهم آميخته شده است فطرت تغيير پذيرنيست قرآن مي فرمايد
فطره الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله سوره روم آيه 29فطرت خداآن فطرتي است كه خلق شده اندمردم برآن فطرت وتبديلي براي آن فطرت نيست فطرت درهرسن واجتماعي است بعنوان مثال اگر خواسته باشيم شيئ را از بچه بگيريم بچه كوچك توي خانه مي غلطد وسعي مي كند كه آن چيزراازش نگيرند مالكيت راكمونيست هانفي مي كنند ماركس گفته مالكيت بايد نفي بشود بايد مالكيت برداشته بشود ولي اين ممكن نيست چون مالكيت در فطرت انسان نهفته است مثال براي مسئله فطرت زياد است انسان درزماني كه عقلش زياد مي شود.كه سن اش بالامي رودبچه درشكم مادر درسه ظلمت قرار داده وقتي بدنيا مي آيد قابله فوت مي كند به صورت كودك وكودك فوراًچشم هايش رابازمي كند؛(ازاثرپي به مؤثر)،دليل عقلي نمي خواهد استدلال عقلي نمي خواهد.پس ماصانع راخالق راازدليل فطرت ثابت مي كنيم .وجودصانع راازكدام طريق بشناسيم ؟ازطريق اثرپي به مؤثرمي برند ،اين دليل رامي شودبه يك نوع ديگر عقلي كرد، عقل استدلال مي خواهد ولي فطرت استدلال نمي خواهد راه فطري باراه عقلي فرق مي كند ،مي شود خداراازطريق فطري وازطريق عقلي ثابت كردفطرت هرآدمي بما مي گويد كه صانع درعالم است دين طبق فطرت است وطبق فطرت تغيير مي كند نه فطرت تغيير نمي كند ونه دين .برگرديم به اصل فطرت .فطرت بهترين راه اثبات صانع است اماعقل دراثر مقدمات غلط نتيجه گيري غلط مي كند ولذا عقل ها مختلف هستند مي دانيد در مسائل عقلي اختلاف نظر زياد است ولي دردليل فطرت هيچ كس اختلاف ندارد حالا مابرگرديم به دليل فطري خداشناسي انسان بابرخوردبه پديده بسراغ سرچشمه آن مي رود آن سرچشمه چيست ؟خدا؛ياطبيعت مافعلا درباره خدابحث نمي كنيم فعلا مادرباره طبيعت بحث مي كنيم قديم ها مي گفتند كه طبيعت چهار عنصر است 1-آب 2-باد 3-خاك 4-آتش ؛الآن دانشمندان درطبيعت صد وچند عنصر راثابت كرده اند ماحساب قديمي هارامي گوييم آيا آب ادراك دارد آب احساس دارد آب اراده دارد؟ آب اراده ندارد احساس ندارد باد ادراك دارد؟ندارد اراده دارد احساس دارد خاك اراده دارد آتش اراده دارد اداراك دارد شعور واحساس دارد.؟ انسان ادراك دارد اراده دارد آقاي كمونيست مي گويد طبيعت خالق است ماتكليف چهار عنصر را روشن كرديم تكليف صد وچند عنصر هم روشن است كسي كه چيز ي را نداشته باشدآيا مي تواند به ديگران بدهد؟ فاقد شئي اي نمي تواند معطي شئي باشد پس انسان اراده دارد ادراك دارد احساس دارد طبيعت كه صد وچند عنصر دارد اراده دارد ادراك دارد احساس دارد .اشكال مي كنند كه نمك شور است اما تركيب نمك ازدو عنصر است كلروسديم اين دوهيچ كدام شور نيستند وقتي تركيب بشود شور مي شود تركيب دو جور است 1-تركيب بي حساب 2-تركيب حساب شده ؛آيا نمك تركيب حساب شده اي است يانه؟ آيا طبيعت كه صدو چند عنصر دارد آيا همين طبيعت حسابگر است اگرقدري كلرراكم وسديم رازياد بريزيم آيا بازهم نمك مي شود مسلماست كه نه، مي خواهيم بدانيم آيااين مخلوط به اندازه حسابگري مي خواهد يانه ؛درتركيب كلروسديم تشكيل نمك مي شود درحالي كه نمك شور است آيا اين تركيب بي حساب است ياحساب شده است هيچ انسان عاقلي نمي تواند بپذيرد كه بي حساب است وبي اختيار خواهد گفت حساب شده است اين تركيب ؛پس طبيعت بي شعور نمي تواند حسابگر باشد زيرا كه حسابگري مربوط به صاحب ادراك وشعوراست پس چيزي ماوراءاين طبيعت وجودداردكه صانع است آنچيزي است كه بعداًتوضيح خواهيم داد.
اگرخداشناسي فطري است پس اين همه منكر خداچرا؟
دلائل انكار
1-اولين دليل فرارازمسئوليت است چرامي گويند خدا،نه ؛چون اگربگويد؛بايد دروغ نگويد فحش ندهد …..بچه اي را بردند به مكتب خانه معلم گفت بگو الف گفت انف هرچه گفت بگو الف گفت انف چند تاسيلي وكتك خوردوسرانجام اوراازمكتب بيرون انداختند پس ماالف نمي گوئيم براي اينك ب نگوئيم وسرانجام او را بيرون انداختند وجزء جاهلان شداگر بگويد خدااست نمازهم هست روزه درتابستان هم هست همين جور پشت سرهم آن نمي خواهد مسئوليتي داشته باشد پس دلائل انكار فرارازمسئوليت است تااينكه به اصطلاح بي مسئوليت زندگي كندومانندگاوبچرد بل يريدالانسان…. مي خواهدجلويش ازگناه بازباشدمنكرمي شود زندگي بدون مسئوليت يك زندگي حيواني است دربين حيوانات اگرگاويك گوشه خوابيدومثلاًگربه آمدوموش راگرفت كاري ندارد خيلي آدم هاصورتهايشان صورت آدم است ولي قلبش قلب حيوان است آدمي كه ازمسئوليت فرار ميكند پيغمبر مي فرمايد فرزندان آدم مثل شان مثل انساني است كه گوشش كه درد مي كند وخوابش نمي آيد است چون همه اين ها به هم پيوند است
.بني آدم اعضاء يكديگرند
--------------------- كه درآفرينش زيك گوهرندچه عضوي بدرد آورد روز گار
---------------------دگرعضوهارانماند قراربعضي هامي گويندچراخارجي هاوارد ايران مي شوند وپناهنده مي شوند ؟اين هاانسان هستند بني آدم اعداءيكديگرند آنهائي كه اين حرف ها را مي زنند چه عضوي بدرد آورد روزگار جهنم دگرعضوهاراچكار
.آدم مسئول ازمسئوليت فرارنمي كند انسان نياز دارد به اينكه به اين مسئوليت ها جواب بدهد آن شخصي كه بهترين كفش رابابايش برايش مي خواست بخرد به دويست وپنجاه تومان درزمان انقلاب اين پول راازبابايش مي گيرد ونوار امام(ره) مي خرد واين نوارها رااز طريق بسته سيگارهما به مردم ارائه مي دهد .سعي كن درزندگي مسئول زندگي كني درمحله تان فساد شده نگوبه ما چه ازاول مي گويد خدائي نيست تابتواند بهتر ازمسئوليت فرار كند.2-چرا منكر خدامي شوند بدليل جنايات كليسا ؛كليسا محل عبادت مسيحي ها است يك كتاب چاپ شده از جنايات كليسا رئيس كليسا خيلي جنايت مي كرده اين آقا بهشت رامي فروشد .همه مي آمدند ويكي يكي بهشت را مي خريدند مثلايكي مي آيد ومي گويد يك باغي دربهشت به ما بده مثلاًصدمترصدهزارتومان واين رئيس كليسا قباله درست مي كند وبعد ازآنكه بهشت راخريدشخص مسيحي هرچه كه دلش مي خواهد جنايت انجام مي دهد چون به خيال خود بهشت راخريده است كليسا مي بيند كه منافع اش درخطراست وهر روزكه مي گذرد مردم رشد عقلي ميكنند وداراي علوم هاي مختلفه مي شوند بنابراين كليسا آمدوبرضدعلم مبارزه كرد.كليساسي هزاردانشمند راازدانشمندان بزرگ رااعدام كردگفته شده سه هزارنفررافقط به آتش سوزانيدند. گاليله چرخيدن زمين رابه دورخورشيد كشف كرد خبربه كليسا رسيد اورادستگيركرده وحكم اعدامش صادرشددوستان واقوامش گردآمدندوپولي رادادن وگاليله راازاعدام نجات دادندكه بشرط اينكه ديگرگاليله عقائدش راكه ازعلم برمي خواست برزبان نياورد گاليله ناچارقبول كرد وازاعدام نجات يافت بعدازآنكه گاليله خارج شدازكليسا پايش رابه زمين كوبيد وگفت كه اي زمين تومي چرخي ومن يقين دارم مسيحيان مي گويند دانشمندان بايد نباشد مسيحي ومسيحيت مي گويند بايد دانشمند ان رااعدام كرد دانشمندان ديدند چكاركنندبيچاره لذا دانشمندان هاگفتند مذهب (خرافي )است ومذهب ضدعلم است بنابراين مذهب ضد علم وعلم ضدمذهب است چقدراين كليسا جنايت كرد وبه اسم دين چقدردانشمندان راكشت؟ اين هم دليل دوم برانكارخدا .
3-خرافاتي بنام مذهب ذكركرده اند مثلاًتوي حرم امام رضا اين همه چهلچراغ اين ها مي آيند وشمع روشن مي كنند الان با وجود اين همه چهلچراغ چرا شمع روشن بشود چون مي خواهند حاجت ازشمع بگيرند واين اسراف است آن درخت داخل دركوهها مي روند وپارچه مي بندند ومي خواهند ازدرخت حاجت بگيرند اي بدبخت بروتوسل به حضرت مهدي كن توسل به امام رضانه توسل به درخت اين ها همه خرافات است شخصي كه يك كاري را انجام مي دهد همه پيروي مي كنند چرانخ بستند؟ نمي دانيم؟ اي مردم اين خرافات را انجام ندهيد اينقدردنباله رو نباشيد واين دنباله روي حماقت است عمروعاص به معاويه گفت كه اين مردم خيلي حماقت دارند ببين وتجربه كن ،عمروعاص رفت بالاي منبر وگفت اي مردم من مي خواهم يك چيزي بگويم كه نه خدا گفته ونه پيغمبر خدا گفته است همه مردم گفتند كه آن چيست ؟ گفت كه هركس زبانش را به بيني اش برساند اهل بهشت است مردم شروع كردند زبانشان را درآوردندتابتوانند به بيني شان برسانند عمروعاص ديد معاويه هم عبايش را جلودهانش گرفته وتقلا مي كند كه زبانش رابه بيني اش برساند عمرو عاص ازمنبرپايين آمد وبه معاويه گفت احمق، من كه به توگفتم چرا تو انجام مي دهي ؟.آن خرافتي كه بنام دين شده دنبالش نرويد شمافرض كن دربياباني ايستادي رسيديد به يك جوي آبي فردي يك ليوان آب سرد به شما بدهد موقعي كه مي خواهيد بنوشيد مگسي بيفتد ليوان را برمي گردانيد به زمين چرا؟چون مگس افتاده است همچون كه يك خرافات درمذهب است .اصل دين راكنار مي گذارند نمي آيند.خرافات را دوربياندازند بلكه دين را كنار مي گذارند چون خرافات درآن است بياييد خرافات را دور بياندازيد .هنوز هم خرافات درميان مردم است در شب چهرشنبه سوري مرد چادر سر مي كند وملاقه بدست مي گيرد درخانه مردم را مي زند !مي خواهد حاجت از درخت بگيرد عطسه مي زند توقف ميكند اين نيز خرافات است بر عكس دين كار مي كند دين مي گويد اگر عطسه زدي عجله كن واگردو باره عطسه زدي يك مقدار تاني كن پس هميشه بايد دين سالم را به ديگران بدهيم واز خودتان چيزي داخل دين نكنيد وهر چه دين گفته به مردم بگوييد .خدا شناشي فطري است .حالا اگر خداشناسي فطري است پس اين همه منكر چرا ؟
4-اين است كه فطرتي بر فطرتي غالب مي شود فطريات از بين رفتني نيستند كلاً فطريات از بين نمي روندو اين ممكن است كه فطرتي بر فطرت ديگري غلبه كند مثلاً علم خواهي فطري است تفريح و بازي هم فطري است بعضي از بچه ها تمام وقتشان را به علم مي گذراندو بعضي ها وقتشان را در بازي ، تقريباً تمام وقتشان را صرف بازي مي كنند و اين فطري است آبرو خواستن فطري است اولاد خواستن فطري است ولي در جاهليت بچه هايشان را زنده بگور مي كردند محبت اولاد نداشتن چرا؟اما جامعه مي آيد و مي گويد كه دخترداشتن بد است(اذا بشر احدهم بالانثي ظل وجهه مسوداً كظيم) و اين فطرتي است كه بر فطرتي غلبه كرده است چه مي شود يك مرتبه پدرش روي دخترش خاك مي ريزدوزنده بگور مي كند چون جامعه خواسته است ،چون پيروز شده فطرتي بر فطرت ديگر آن فطرت اول از بين نمي رود وبحالت فراموش مي رود دنياي علم متلاطم شده است از اين طرف مزاحمت كليسا از اين طرف كليسا حكومت بر جهان است بنابراين مي گويند علم ضد دين است مذهب و عقل را مي گويند ضد هم اند دانشمندان مي آمد ند و مي گفتند به اربابهاي كليسا، خدا چطورسه است در حالي كه يك است و يكي است در حالي كه سه است ؟ اولاًارباب هاي كليسا مي گفتند كه عقل تو نمي رسد و عقلت ضعيف است اين كه مسله رياضي نيست ولي حالا چون سطح فكرها بالا رفته است اربابهاي كليسا ديدن كه اين بد جوابي است .زشت است لذا گفتند كه مانند مثلث در حالي كه سه ضلع دارد و خودش يكي است اب و اين روح القدس پس خداشناسي فطري است قرآن مي فرمايد و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض جواب اين است ليقو لن الله پس هيچ وقت كمو نيست حاضر نيست نقطه آخر را با شما بحث كند مثلاً تخم مرغ كه از مرغ است مرغ از چه است از تخم مرغ و همين طور آخرچه چيز و چه بوده مي گويد ما كاري نداريم ما مي گوئيم ما كار داريم آن طرف چه است بله آن نقطه آخرتوقف، خدا است كه خالق اين شي است ليقولن الله اين جواب فطرت است قرآن مي فرمايد افي الله شك آيا در خدا شكي است فاطر السموات و الارض و اگر به فطرتش نگاه كند مي فهمد از اثر پي به موثر بودن يك نداي فطري است مانند فوت كردن قابله به صورت بچه كوچك.
فرق بين عادت و فطرت :عادت همه جايي نيست فطرت همه جايي است حالت فطرت كه مغلوب شده گاهي غالب مي شود مانند فضا نوردي كه كمو نيست است مي گويند وقتي كه در سفينه باز مي شد به چه نيروي و با چه فكري درآن فضاي لا يتناهي پياده شدي گفت اول كه پياده شدم ترجمه آن مي شود يا الله گفتيم كمونيست نيز؟ بله فطرت گاهي غبار مغلوبيت را كنار مي زند و خود را آشكار مي كند فاذا ركبوا في الفلك دعواالله مخلصين له الذين فلما نجاهم الي البر اذاهم يشركون وقتي كه سوار كشتي شدند خدا را با اخلاص مي خوانند و وقتي كه پا بر خشكي مي نهندباز مشرك مي شوند وقتي در دريا و در موقع خطر در آنجا فطرت بروز مي كند طوري خدا را صداكنيد كه صدايتان براي خدا آشنا باشد نه هر وقت گير كرديد فوراً مي گويند خدا مثلاً در دريا وقتي كه دچار حوادث وطوفان شويم خدا را ياد كنيم چون از حوادث بسلامت بيرون مي شويم خدا را فراموش مي كنيم .
چرا اولين اصل از اصول دين توحيد است ؟ چرا اول مسئله توحيد رامطرح كرديم بعد مسئله خدا را؟ علتش اين است كه در وجود هر كس فطرت خداشناسي است ولي در وجود افراد نيست كه خدا يكي باشد بنابراين توحيد را مقدم داشته از روايت استفاده مي شود كه اصول دين پنج تا است بعضي ها اصول دين را سه تا گفتند 1- توحيد 2- نبوت 3- معاد.
اصول مذهب 1- عدل 2- امامت، چون دين بدون امامت دين نيست پس ثني ها كم كردند هاشم ابن حكم در حالتش مي نويسند كه كم سن بود ابو عبيد داشت بحث نفي امامت مي كرد وبحث اعتقاداتي داشت كه زمين به امام احتياج ندارد ابوعبيد ديدكه يك جوان كم سن آمد و در درس اعتقاد نشست ديد كه نفي امامت مي كند گفت استاديك سوال دارم؟ آيا تو چشم داري ؟گفت اين چه سوالي است ،بله چشم دارم گفت باآن چه كار مي كني؟ گفت با آن مي بينم،گفت گوش داري؟ با آن چه كار مي كني گفت مي شنوم همين طور سوال كرد … گفت قلب داري؟ گفت بله گفت با آن چه كار مي كني گفت كه سلطان بدن است و اگر قلب نباشد هيچ يك از اعضاء بدن حركت نمي تواند بكند هشام گفت چطور شما براي يك اعضاي بدن مي گوئيد بايد فرماندهي باشد و براي جهان به اين پهناور فرمانده و سلطان نباشد؟ فرمانده مردم امام معصوم است ،عالم ثني را آنجا اينطور محكوم كرد هاشم ابن حكم آمد خدمت امام صادق و امام از جايش بلند شد و ريش سفيدها دور امام نشسته بودند تعجب كردند امام به يك جوان كم سال اين قدر احترام كرد به اين طريق مي خواست امام بفهماند كه بوسيله علم انسان ارزش پيدا مي كندبعد به هاشم فرمود قضيه محكوم كردن آن علماء ثني را بگو هاشم گفت خودتان مي دانيد فرمود مي خواهم از زبانت بشنوم گفت رفتم نشستم در جمعشان واين طور گفتيم قضيه را به خدمت امام عرض كرد حضرت فرمود اين حرف را در زبورداوود نوشته اند و تو نمي دانستي خدا بر زبانت جاري كرد بله توحيد قلب و فرمانده است وقتي كوچك بودي مي گفتيم خدا يك عدد است عيبي ندارد و خداتعدد بردار نيست بايد حالا كه بزرگ شديم بايد بگوئيم خدا يكتااست بي همتا است بي مانند است .علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد الواحد بلا عدد خدا واحد است بدون عدد خدا واحد است ولي خداي عددي نداريم هيچ كفوي براي او نيست ميگوئيم قل هو الله احد جبران آن احد صمد مي كند معناي توحيد بي مانند است بي همتا است. توحيد( يكتا نمودن) به اين معني كه همه كارها بايد براساس توحيد انجام شود قل انما اعظكم بواحدان تقوموا الله فقط به خاطر او پيش برويد در كار به خاطر او هر كاري مي كني بخاطراوبكنيد تمام حركتمان فقط براي خدا باشد و تا آخر عمرتان فراموش نكنيد شعار توحيد چه است پيغمبر اول كه آمد اينجور فرمودقولوا لا اله الا الله تفلحوا ما در سه بخش صحبت مي كنيم اول يكتا نمودن در اين شعارچه جور بدست ميآيد در لا اله نفي معبود ما در لا اله اثبات معبود واقعي، قرآن به من و شما مي گويد هر چه غير او است دور بريزد در دين ما اولاً توجه داشته باشيد اولاً تخليه ، دوم تحليه ، تخليه = دل بايد از معبودهاي ديگر تخليه و خالي و به نورالله زينت و تحليه بشود آيه قرآن و من يكفر بالطاغوت و يومن باالله و قد استمسك بالعروة الوثقي فمن يكفر بطاغوت نفي طاغوتها و يومن بالله اثبات خدا اول تخليه دوم تحليه است اگر سر تعظيم فرود آورد در مقابل طاغوتها اگر بگويد لا اله الا الله دروغ گفته است سلمان فارسي محضر پيغمبر اكرم بود پيغمبر به سلمان فرمود : كه روز قيامت بعضي آدمها اعمالشان را مانند كوه عظيم مي بيند مي گويند كه ما اينقدر ثواب نداريم چطور اينقدر اعمال خوب وجوددارد و لكن اين كوه عظيم اعمالشان تو خالي است ،ناگاه صد هزار پاره مي شود و دود مي شود و مانند ذرات گردو غبار به هوا بالا ميرود با اين كه نماز مي خواندند روزه مي گرفتند سلمان فارسي پرسيد اين افراد چگونه عمل كرده اند ،پيغمبر فرمود :بله نماز مي خوانند روزه مي گيرند ولي با پنبه سر مردم را مي برند،سرمردم كلاه مي گذارند و لكن بعضي ها خوب هستند و واقعاً آدمهاي مذهبي هستند بله اعمالشان مانند كوه عظيم مي بينند ولي تو خالي است هرجامومن مي رسد كلمه نه بايد بر زبان مومن باشد در مقابل باطل ، طاغوت چيست ؟و به طاغوتي كه ما بايد به او كافر باشيم چه ويژگي دارد؟كلما الهتك عن ذكرالله فهو طاغوتك هر چيزي كه تو را از ياد خدا باز دارد همان طاغوت است ان الذين اجر موا كانوا من الذين آمنوا يضحكون مجرمين به مومنين مي خندند خوب بخندند را ه من راه انبياء است و بنابراين من هيچ باز نمي مانم اگر گفتي لا اله الا الله و مجرم بهت بخندد و تو دست برداري بدان دلت هنوز دو جا است دردومكان ملائك ها در آن مكان وارد نمي شوند .1-در آن خانه اي كه مجسمه باشد 2- درآن خانه اي كه سگ باشد ولي توجه داشته باشيد سگي كه براي حفاظت گوسفند است استثناء شده است همان طور كه ملائكه نمي آيند در خانه اي كه مجسمه باشد و سگ ، اين قلب ما اينقدر مجسمه هاي رزيله دارد چطور الهامات ملائك دردلمان راه پيدا كند؟ اين مجسمه ها را ازدل بيرون بياوريم يكي براي او مالش بت است يكي ماشين اش بتش است و يكي زنش براي او بت است وغيره ….
در اين دل بت هايي فراوان وجود دارد كت و شلوار طاغوتش مي شود فقط طاغوت تنها محمد رضا شاه نمي شود موقع نماز شلوارش را در مي آورد و با شورت نماز مي خواند چرا ؟چون اطويش بهم مي خورد قرآن مي فرمايد خذوازينتكم عند كل مسجد اله هر چيزي را كه در مقابلش سر تعظيم فرو مي آوريم همان اله است و هر چيزي كه تو را به تعظيم وا مي دارد اله است در مقابل پول تعظيم مي كند اله مي گيرد براي ثروت اندوزي براي دنيا كار كردن مسابقه ثروت گذاشتن وطاغوت شرك است قولوا لا اله الا الله تفلحوا مادر باب نفي معبودهاي ديگر صحبت كرديم
((نفي معبودهاي باطل )) قرآن مي فرمايد و من يكفر بالطاغوت و يومن بالله ، اول كفر به طاغوت دوم يومن با لله تا دل را از غير خدا خالي نكنيد ممكن نيست انوارالهي دردل داخل شود فقد استمسك بالعروه الوثقي اثبات ايمان در دل مقدم بر هر چيزديگر است اگر دل ضعف ايمان داشته باشد عمل هم ضعف پيدا مي كند آنگاه كه ايمان محكم شد به محبت خدا، دل مهر شده است مانند صندوقي است كه در اختيار و در بست در اختيار تو است امافلاح تشبيه مي كنيم انسان را به دانه گندم ،دانه گندم را در زير خاك مي كاريم اين دانه تلاش مي كندرشد مي كند وقتي از زمين بيرون مي آيد عرب مي گويد فلح و به همين خاطر است كه زارع را فلاح گفته اند عرب به كشاورز فلاح گويد، انسان گرفتار در زير انواع بد بختي ها است از قوه غضب گرفته قوه شهوي انواع خواسته هادرانسان است كه بايد از زير خروارهاي گرفتاري و خاك بيرون بيايدهيچ وقت براي غير خدا خود را به خشم نياور مانند عمربن عبدود آب دهان را به صورت علي(ع) انداخته حضرت برخاست و چند قدم راه رفت و بعد سرش را جدا كرد چرا چون مبادا اين كار براي غير خداو براي خشم خود انجام داده باشد مردي آمد خدمت پيغمبر و گفت كه مرا پند بده حضرت فرمود غضب نكن تا سه مرتبه(حضرت برايش تكراركرد) مردبه وطنش بازگشت ديد مردم نيستند پرسيد چه شده گفتند مردم به جنگ رفتند غضب كرد و گفت الآن وسايل جنگيم را آماده ميكنم و خشم گرفت پند پيامبر را به خاطرش آمد نرم شد صبر كرد بعداً معلوم شد اگر به جنگ مي رفت با اسلام مي جنگيد و خود كافر مي شد و خدا مي دانست چند تا مومن را سر مي بريد شكر خدا كرد كه صبر كرده و مطابق خشمش عمل نكرده است تو مي گويي لا اله الا الله و لي اگر كنترل غضب دردست خودت نبود دروغ مي گوئي توحيد به معني واقعي آن است كه انسان خودش را كنترل كندزني ابن سيرين را دعوت كرد، زن او را به دام انداخت ابن سيرين هيچ راهي براي رهائي خود نديد رفت توالت و نجاست به سروروي خود ماليد كه بعداً خداوند حكمت تعبير خواب در دلش جاي داد تا مي تواني از مسئله شهوي خود را كنترل كن .از برخوردآن اجتناب كن و مسائل شهوي از چشم شروع مي شود اگر انسان بتواند از اين همه خروارها گرفتاري خود را رها كند به فلاح مي رسد ذكر لا اله الا الله عجيب است بدون اينكه لب به هم بخورد ذكر خدا را انجام مي دهي سعي كن فقط براي رضاي خدا باشد در كره زمين افرادزياد هستند و خدا يكي است شما آيا مي توانيد تمام افراد كره زمين را راضي كنيد؟ پس نمي شودجلب رضاي مردم كرد سعي كنيد خدا را راضي كنيد ،سعي كنيد شما جزء آن كسي باشي كه جلب رضاي خدا را بكنيددر اذان از شروع تا ختم الله است و كلمه شروع الله است و كلمه ختم هم به الله ختم مي شود آي مسلمان سعي كنيد كارهايتان را به الله شروع و خاتمه كارت را هم با كلمه الله باشد .درمدينه امام رضا
(ع) ساكن بودامام رضا عليه السلام در مدينه براي مامون خطرناك بود مامون رجالي را فرستادكه امام رضا رابه زبان بازي به مدينه بياورد ولي نشد آخر به زورمتوسل شد مامون گفت امام رضارا از نزديك شهرقم عبورندهيد كه درآن شهر شيعه زياد است حضرت را آوردند ٍٍٍٍٍٍبه نزديك نيشابور مردم خبر يافتند طوفان جمعيت از نيشابور حركت كرد و سر راه امام رضا را گرفتند وامام را و به طرف نيشابور بردنديكي فرياد زد كه آقا يك چيزي بگوئيد تا ما استفاده كنيم حضرت سر برداشتند و فرمودند حدثني ابي عن ابيه عن ابه …قال الرسول الله قال جبرئيل قال الله تعالي كلمه لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي بعد از چند لحظه فرمودند كلمه لا اله الاالله حصار من است دژ من است كه هر كه دراين حصار درآيد از عذاب من درامان است دژ چندين خاصيت دارد دژ يعني ديوار محكم دژيعني خوبي ها دژ تكيه گاه است كه آدم را حفظ مي كند، در پناه اين دژ كسي كه درون ميدان توحيد درآمد پشتيبانه اي دارد پشتيبانهاي او آنهايي كه در حصار توحيد درآمده اند دوم ازخاصيت دژ آرامش است خاصيت ديگر فقط نيروها است در سايه توحيد ملت ايران حفظ مي شود چرا امروز اجازه نمي دهند منابع اش را ديگران و بيگانگان استخراج كند براي اينكه در سايه توحيد است در زمان شاه اين جوان ها را مي بردندبه شيخ نشيني عمان كه يك دسته انقلابي بپاخاستند اين جوانها كشته شدند اگر در سايه توحيد بود اين جوانها كشته نمي شدندوپس حفظ نيرو درسايه توحيد است.دين اسلام يك دين ساده اي است ، پيامبر فرمود من بر يك دين خيلي آسان مبعوث شدم و فلاسفه استدلالهاي عقلي راآوردنداستدلالهاي عقلي خيلي مشكل است ولي استدلال از طريق دين خيلي آسان است دليل اول
(قال علي عليه السلام لوكان لربك شريك لاتتك رسله ولرايت آثار ملكه) اگر خداي تو شريك مي داشت هرآينه مي آمد تو را رسل اش آثار قدرت وملك آن خدا را هم مشاهده مي كرديديكصد وبيست وچهار هزار پيغمبر همه را دعوت كردند به يك خدا كه الله است اگر خداي ديگر بود مي خواست پنجاه پيغمبر را بفرستد چون خداي جهان خودش را به ما شناسنده از دوطريق:1-ازطريق پيغمبران 2 ازطريق فطرت خداوند، انبياء رافرستاد بامعجزه و ازطريق شناخت معجزه انبياءرا بشناسيم آن صالح پيغمبر از داخل كوه شتر بيرون مي آورد آن پيغمبري كه عصاءمي اندازد و سحرها را باطل مي كند معجزه پيغمبرما قرآن است جبرئيل امين پيغمبرمارا دربغل گرفت واورااندكي فشارداد تا دومرتبه دفعه سوم پيغمبر از ترس قدرت خدا شروع به خواندن كرد پيغمبر، امي بود و هيچ چيز را نمي دانست چنان بلاغت كلام داشت كه عربها فصاح وبليغ در برابر قرآن تعظيم كردند عربها دور هم جمع شدند وگفتندتا ما يك آيه را نياوريم از اين خانه بيرون نمي رويم يك آيه درست كردند درباره فيل كه مسخره بودالفيل وماادريك مالفيل له خرطوم طويل و... دليل دوم لوكان فيهما آلهه الاالله لفسدتا اگر درآسمانها و زمين خدايان جز خدايي بود هرآينه جهان به تباهي و فساد كشيده مي شد فرض مي كنيم دو تا خدا است قوي قوي، يا ضعيف قوي ،يا ضعيف ضعيف، امااينكه هردو خداضعيف باشد هردووجودش بي فايده است يكي از اين دواگرقوي باشدوجودديگري بي فايده است دوخداباشديكي قوي ويكي ضعيف ،ضعيف خدانيست اگر خدائي غيرازخدا باشد فساد پديد مي آيددر يك كلاس دومعلم دريك زمان بي فايده است خدايان مي خواهند به اعمال نفوذ داشته باشندآيا مي شود؟ يك خداي مي گويد من ميخواهم باران ببارم ويكي ميگويد باران نبارد برف ببارد اگر خواستي با يك نفر بحث كني درباره خداشناسي راه مجادله راكه طريقه راه حضرت ابـراهيـم(ع) بود كه درموضع سه گانه ستاره ماه خورشيد هذا ربي (بي نهايت تعددبردارنيست) آنچه كه جزءمعقولات است براي فهم اش ناچار بايد از محسوسات استفاده كرد مثلا خدا را به حواسمان درك نمي كنيم و خدا شئ نا محسوس است اگر ما بخواهيم حرف بزنيم تشبيه مي كنيم توجه داشته باشيد در خدا شناسي تشبيه نيست لا يشبه و لا يشبيه شيئا ً خدابه هيچ چيز شباهت ندارد و هيچ چيز به خدا شباهت ندارد اگر تشبيه كرد شخصي خدارا منحرف شده است و جهنمي مي باشد(( قال علي عليه السلام : كلما ميزتموه با وهامكم مخلوق لكم مردود اليكم)) آن چه كه در ذهن تصور مي كنيم مخلوق است و اگر درذهن خدارا تصور كنيم آن مخلوق است . و خدا كه مخلوق نيست مثلاً انسان در ذهن يك ساختمان پانصد طبقه مي سازد اين مخلوق است و خدا در ذهن و در وهم نمي گنجد و اين تصور مردود است وما هرچه كه پايين تر باشيم تصوراتمان پايين تر است هر چه آدم نادان تر است با محسوسات سر كارش بيشتر است . هرچه معرفتش بالاتر مي رود خداي جهان را بهتر مي شناسد خدا جسم نيست خدامركب نيست مكان ندارد ، معرف بايد اجلي از معرف باشد من مخلوق مي توانم كه معرف هستم معرف را بشناسم بي نهايت تعدد بردار نيست ( مثال:براي تفهيم مطلب است نه تشبيه) اگر كسي به ما بگويد كه خانه اي براي من بنا كن كه بي نهايت زمين داشته باشد آيا ممكن است و امكان وجود خانه هست ؟مسلماً نه چون بي تعدد بردار نمي شود عقل تعدد را در بي نهايت نمي پذيرد و خدا علم بي نهايت، قدرت بي نهايت، حكمت بي نهايت، و بي نهايت در بي نهايت انسان در اثر جهل به خدايان مختلف رو مي آورد چون قادربه شناخت خداي واقعي را نيست لذابه پرستش ماه و خورشيد فرعون ها چوب و سنگ حتي گاو و ساير حيوانات مانند خدا خواهي خرما خواهي روي آوردند.